کد مطلب:35466 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:220
پیشوایان را وظایفی ویژه است. «علاء بن زیاد حارثی» از اشراف عراق و مردی ثروتمند و توانگر بود. به علاوه در ارتش امیرالمومنین (ع) به سپاهیان فرمان می داد. در آن هنگام كه این افسر رشید به مناسبت مجروح شدن در جنگ،در بستر بیماری بود، روزی امیرالمومنین (ع) با گروهی از بزرگان كوفه، برای عیادت در خانه او گام نهادند. كاخی باشكوه و مجلل مشاهده فرمود كه مكان وسیعی را اشغال كرده و اتاقهای زیبا و باسلیقه داشت. در آن روز پیشوای عظیم الشان اسلام به سردار بیمارش چنین گفت: چه زیبا و عالی بود این بنا فضایی دل انگیز و جان پرور است كمالش شود در جهان بی نظیر یتیمان درمانده در این سرا قشنگ است و زیبا و بس دلربا توانگر كند بذل بر مستمند چه زیباست این كاخ مهمانسرا خصوصا از آن آبرودار ریش نكردست دست تكدی دراز چه خوبست ثروت كه با دوستان چنین دوست دارم كه قلب شما بود كاخ وجدانتان استوار [صفحه 47] چه خوبست از بهر روز جزا كه در آن سرا نیز كاخی منیع بنای چنان كاخ آسان بود وگر بشنوی پند از این رهگذر وگر پایه كاخ را با ستم در استخر آن، جای آب زلال وگر لای هر خشت زرد و سپید چنین كاخ اینجا جهنم بود كند آه مظلوم این كاخ، دود كه فریاد وجدان چنین كاخ سنگ كه فریاد بیچاره زین رهگذر هلا ای ستمكار پنهان به كاخ نشستن در این كاخ بیداد و زور كه آزاده دامن به ظلم و ستم كه كاخ ستم بدتر از گور تنگ شما را همی آه درماندگان ولی دیو شهوت، لبش را به خون كشیدست وجدانتان را به بند به مولا چنین گفت اینجا علا كه عاصم به تقلید مولاست ریش ز دنیا گذشتست در رنج و بیم چنین بود عاصم در این جمع، پاك ستمكاره ای عاصم اكنون تو هم وگر آنكه باشد ترا خاندان كه جویند از دسترنج تو بهر به تشخیص زهدی تو در اشتباه كسی كو به كوشایی بازوان [صفحه 48] كند صرف با مردم ناتوان به نزد خداوند باشد عزیز به قرآن به فرموده ی خود، دادگر به رزقی كه كردم بر ایشان حلال وگر من به كم كرده ام اكتفا نه آخر به امت منم پیشوا وظیفت چنین است از بهر من به افراد بیچاره، همسر شوم كه پرسد خداوند در رستخیز گرسنه به یاد آورم هر زمان از آن بر تن خویش پوشم گلیم وسیع است این كشور بی كران شبی سر به بالش نهم شاد و سیر خدایم بپرسد به روز جزا چو داند در اكناف كشور، فقیر كند صبر و كمتر شود بی قرار چو باشد علی هم چو او گرسنه به گیتی چنان شاه هرگز مباد كسی كو بر این گله باشد شبان ولی بر شما نیست این ماجرا كنون رو سوی خانه ای نیكمرد بنوش و بنوشان ز رزق حلال [صفحه 49]
«ویحك انی لست كانت»
چه كاخیست پر جذبه و باصفا
حیاتش به قصر شهان همسر است
گرسنه در اینجا اگر گشت سیر
چه خوبست گردند حاجت روا
اگر خواجه باشد به یاد خدا
زر و سیم بی كبر و بی نیشخند
چو خویش تهیدست یابد غذا
كه رخ سرخ دارد به سیلی ز خویش
به طبع غنی بسته دستان آز
شود صرف در راه بیچارگاه
چو این كاخ زیبا بود باصفا
چو این كاخ زیباییش پایدار
چنین كاخ زیبا بسازی بنا
كنی دست و پا با مقامی رفیع
گر این كاخ جای یتیمان بود
ببخشد خدا كاخ از این خوبتر
گذاری از این ظلم گردی دژم
زند موج خوناب دل لامحال
نهان كرده باشی هزاران امید
كه از آه دل جای ماتم بود
بسوزد ستمكار بسیار زود
كند بر ستمكاره چون گور تنگ
كند كاخ بیداد زیر و زبر
بود كاخ بیداد، چون دیو لاخ
ترا هست چونان كه خسبی به گور
كی آلوده سازد بی بیش و كم
درون شكم كرده آتش ز ننگ
بسوزد در این كاخ جسم و روان
كند رنگ و بر جانتان رهنمون
زند هر زمان سویتان نیشخند
ز كار برادر كه بد پارسا
بریدست از هستی و قوم و خویش
به تقلید مولا بپوشد گلیم
چنین گفت مولا بدو خشمناك
كه بر خویشتن كردی ای دون ستم
نباشند از جور تو بر كران
چه ریزی تو در جام امید، زهر
ز تقوا مدانید این رسم و راه
به چنگ آورد لقمه ای پاك، نان
ز لذات دنیا شود كامران
بزرگ و گرامیست در رستخیز
كه هستند خود بندگان بهره ور
به هر پایه زیبنده باشد به حال
به دیگر كسان نیست این سان روا
نباشد به كس جای چون و چرا
كه در زندگانی بدین انجمن
به سختی به آنها برابر شوم
مرا از رعایای بیچاره نیز
از آنان كه هستند بی قوت و نان
كه یاد آورم از برهنه یتیم
بسی بینوا یافت گردد در آن
گرسنه بخوابد به كنجی فقیر
در این امر، سستی ندانم روا
گرسنه بخوابد به بستر امیر
ز رنج و ز سختی نبیند فشار
ندارد دگر رنج زاد و بنه
كه بیچارگان را ندارد به یاد
بود در همه حال غمخوار آن
كه دارید بر خویش، سختی روا
دگر گرد زهد و ریاضت مگرد
بپرس از فقیران درمانده حال
صفحه 47، 48، 49.